ایلیاایلیا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ایلیا و ویانا

از پوشک گرفتن دوقلوها در 21 ماهگی

من چند ماه بود که دیگه بچه ها را در خانه پوشک نمی کردم ولی وقتی از خانه میخواستیم بریم بیرون برای احتیاط پوشکشان میکردم تا یک هفته پیش که تصمیم گرفتم دیگه حتی یکبار هم در خانه بچه ها را پوشک نکنم و به مامانی هم گفتم که کمکم کند چون مامانی در روز بیشتر با بچه ها بود هر چند که میدانستم مامان خیلی وقته که دیگه بچه ها را تا آنجایی که بشه پوشک نمی کنه و مرتب بچه ها را روی توالت فرنگیشون می نشوندیم قبلا هم این کار را میکردیم ولی در این هفته خیلی دقیقتر انجام دادیم و بچه ها هم دیگه یادگرفته بودند تا آنجایی که میفهمیدند میگفتدند جیش ، پی پی تا اینکه دیروز جمعه 29/07/90 درست 6 روز مانده به 21 ماهگی دوقلوها ما بچه ها را بد...
30 مهر 1390

جدا کردن جای خواب بچه ها و رفتن به داندانپزشکی

من و بابای دوقلوها الان حدود ٢ هفته است که جای خواب بچه ها را جدا کرده ایم چون هر دوی آنها تو اتاق ما می خوابیدند یعنی ما تخت پارک بچه ها را کنار تخت خودمان گذاشته بودیم و نوبتی هر شب یکی از آنها در تخت پارک و یکی دیگشون رو تخت ما می خوابید و بعد نصف شب هر دو بیدار میشدند و شیر می خواستند بعد هر دو کنار ما یعنی دو طرف من یکی رو این دستم و یکی رو اون دستم شیر می خوردند و میخوابیدند خلاصه من دیگه تا صبح نه کمر و نه دست و نه گردن داشتم تا اینکه دکترشون گفت دیگه شبها بهشون شیر نده و جاشون را جدا کن چون دندانهاشون پوسیده میشه اگر شب شیر بخورند الان هر دو در اتاق خودشان می خوابند اوایل من و باباشون وسط دوتا تخت آنها رو زمی...
25 مهر 1390

داستانهای ایلیای 20 ماهه

ایلیا جونم سلام پسر ناز مامی چطوره ایلیا خوشگله بلد شده وقتی چیزی را بخواهد با صدای بلند و کشیده بگه مامان مامان ........... بابا بابا .............. ایلیا به جوجه میگه :   جیجو کلمات ایلیا : مهر - انار - ایب یعنی سیب - من - مو - مونا کلمه جدیدش پشت تلفن : اوال شما یعنی احوال شما چیزی را می خواهیم دور بریزیم میگه: دور به قرص میگه : قخ    وقتی می خواهد میگه : قخ من وقتی پول می خواهد میگه : پو من ایلیا وقت نماز که میشه شروع میکنه به نماز خواندن و جدیدا خیلی قشنگ هم قنوت و هم رکوع و هم سجده میره و زیر لب زمزمه میکنه وقتی می خو...
25 مهر 1390

روز جهانی کودک

سلام پسر خوشگلم روز جهانی کودک مبارک باشه بوس بوس بوس عزیز مامان من این روز قشنگ را به شما و خواهرت از طرف خودم و بابا و همه اونهایی که شماها را دوست دارند تبریک میگم امیدوارم هر روزت قشنگتر از دیروز برای شما و خواهرت باشه پسر مامان کی هستش ؟ ایلیا   به قول خودت  من خوشگل مامان کی هستش ؟ ایلیا   به قول خودت  من آقا پسرا کی هستش ؟ ایلیا  به قول خودت  من و ................. روز حهانی کودک بر همه غنچه ها مبارک باد   ایلیای مامان دیگه کفشهای ما را پا میکنه و دوست داره باهاشون راه بره دیگه خودش بلد شده از روی عکس کتابهایش را بخو...
17 مهر 1390

کلمه های جدید و کارهای جدید ایلیا

ایلیا خان سلام خوبی پسر گلم میدونی دیروز در سن ٢٠ ماهگی وقتی خاله از در آمد تو خانه بهش گفتی مونا بله ایلیا خان الان بلد درست تلفظ کنه   امیر  مونا  دایی عمو  مامی  الو  هان قرص به داغ میگه  غاغ به لب تاپ میگه ابیلاب ایلیا خان دیگه راحت میره رو صندلی و بعد میره بالای میز ناهارخوری جدیدا هم ماشینش را میکشه سمت میز ناهارخوری و بعد میره رو میز به نازی میگه   نا نا همش مامانش را بوس میکنه و میگه  نا نا و دستش را به صورت مامانش میکشه دوست داره همش کفش ماها را بپوشه و راه بره(خیلی هم با اعتماد به نفس راه میره) خیلی وقتها خواهرش را بغل میکن...
13 مهر 1390

سرگیجه ویانا و تب ایلیا

ما یکهفته بعد از خوب شدن ایلیا بهمراه پدربزرگ و مادربزرگ و عمه بچه ها  به مشهد رفتیم وقتی رسیدیم به زیارت امام رضا رفتیم یکساعتی نگذشته بود که حال ایلیا بد شد و یکسره حال ایلیا بهم می خورد خواستیم برگردیم که پدربزرگ و باباشون موقع نمازشده بود تو زیارت گیر کرده بودند حال ایلیا هم بد بدتر می شد مادربزرگ بچه ها ایستاد به نماز جماعت خواندن همان موقع باز هم ایلیا کلی بالا آورد آنقدر که تمام لباس من خیس شده بود وقتی باباشون آمد گفتم سریع از صحن بیرون بریم نمی دونید من چطوری ایلیا تو بغلم صحن امام رضا را می دوییدم انقدر که نفس کم آوردم و حس می کردم با بچه زمین می خورم آخر صحن بودیم از مادربزرگ ایلیا خواستم که بغلش کن...
11 مهر 1390

تب 40 درجه ایلیا

ما پنج شنبه بعداز ظهر به دعودت خاله ام به کاشان رفتیم ایلیا و ویانا هردو سرحال بودند شب خوابیدیم چهار و پنج صبح بود که با ناله ایلیا از خواب بلند شدم دیدم بچه هم اسهال شده و هم تب داره جاشو عوض کردم بهش شیر دادم که بخوابه ولی گریه میکرد و ویانا هم به گریه ایلیا بلند شد و اون هم گریه میکرد بابا و مامانیشون کمک کردند که ساکت  شوند ولی ایلیا همان طوری ناله میکرد قطره استامینوفن و شربت سرماخوردگی دادم که بهتر بشه از همان موقع هم دیگه نخوابیدیم و مرتب ایلیا را تن شویه میکردم ولی ظهر دیدم بهتر نشد همان موقع شیاف استامینوفن برایش گذاشتم تا آنموقع هم شکم ایلیا کار نمیکرد با گذاشتن شیاف ایلیا به اسهال افتاد و همچنان تب داشت دل...
27 شهريور 1390
1